+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۳۹۱ ساعت 17:10 توسط دختر اردیبهشتی
|
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم مهر ۱۳۹۱ ساعت 20:37 توسط دختر اردیبهشتی
|
سهراب گفتی: چشمها را باید شست... شستم ولی.............!
گفتی: جور دیگر باید دید............ دیدم ولی............!
گفتی زیر باران باید رفت.... رفتم ولی.....!
او نه چشمهای خیس و شسته ام را...
نه نگاه دیگرم را... هیچ کدام را ندید!!!!!
فقط زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:
دیوانه ی باران ندیده !!!
+ نوشته شده در جمعه هفتم مهر ۱۳۹۱ ساعت 0:3 توسط دختر اردیبهشتی
|
عازم یک سفــــــــــــــرم
سفری دور به جایی نزدیـــــــــــــک
سفری از خود من به خــــــــــــــــــــــــــــودم
مدتی است نگاهم به تماشای خداســـــــــــــــــــــت
و امیــــــــــــــــــــــــــــــدم به خداوندی اوســــــــــــــــــــــــــــــــت
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۱ ساعت 23:34 توسط دختر اردیبهشتی
|




